تندیس اندوه | ||
شب ظلمت به سر آمد دوباره ساز من کوک است دلم را می برم با خود دوباره موسم کوچ است دوباره عاشقی آمد تب و دلواپسی آمد خراب آباد این دل را دوباره میکنم آباد هم اکنون نوبت نوش است مرا در چرخ نیلوفر بچرخان و خرابم کن من عاشق چه می دانم شب دلدادگی پوچ است شبم را غرق در خود کن مرا بی خود تر از خود کن نگو مست می عشقم سخن ها از سر هوش است تو را ای دلبر نازم صدای خوب آوازم تو را کی برده ام از یاد که نجوای تو در گوش است تو را در رقص ماهی ها و فرجام خزانی ها فراوان دیده ام اما که دیو نفس در جوش است مرا این بار عاشق کن مرا خالی ز من ها کن که مست عشق تو بودن نمی دانی چه خوش نوش است سحر نزدیک و بی طاقت دوباره ساز من کوک است دلم را می برم با خود دوباره موسم کوچ است شعر خودمه ..نظر بدید ولی کپی نکنید:)) مرسی
[ سه شنبه 91/7/25 ] [ 9:56 عصر ] [ jila shams ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |